آقا محمدآقا محمد، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
فاطمه خانمفاطمه خانم، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

لبخند خدا...

شروع غذای کمکی

پسرک مامان! ماه رمضون ک شروع شد بابایی از سوپی که برا خودمون درست کرده بودم به شما می داد و شما هم با اشتیاق تمام نوش جون می کردی. من هرچی به بابایی می گفتم بهش نده فایده ای نداشت، برا همین منم برات فرنی درست کردم که شما سر سفره ی افطار نوش جون کنی        از هفته ای آخر ماه رمضونم برات سوپ گذاشتم ولی معلومه مثل بابایی آش و سوپ رو خیلی دوست داری. چون موقع خوردن سوپ اینقده ملچ ملوچ میکنی که نگو.         ...
29 تير 1394

پایان پنج ماهگی

السلام علیک یا علی بن الحسین السلام علیکم و رحمة الله و برکاته   پسرکم! پنج ماهگی شما کامل شد و قدم در ماه ششم زندگی قشنگت گذاشته ای! این ماه، با بقیه ی ماه های زندگی ات خیلی تفاوت دارد پسرم! در این ماه به مادرت خواهم گفت، فواصل شیردهی ات را کمتر کند، مبادا کامت خشک شود و تشنگی ، کام نازکت را بیازارد... به مادرت خواهم گفت ، در این ماه ، لباس های نرم تری بپوشاندت، مبادا لباسی زبر، گلویت را بیازارد... در این ماه ، تو را بیشتر نزد خویشان و عمو و عمه هایت خواهم برد ، مبادا احساس تنهایی کنی... اصلا اجازه نخواهم داد تو را بر گهواره بنشانند ، مبادا غفلت کنیم، از گهواره به ز...
11 تير 1394

شیطونیای پسری

محمدم! کارایی که تو این پنج ماه یاد گرفتی رو برات به تصویر کشیدم گلم. خوردن شست پا تو غلت زدن ک ماهر شدی قربونت برم با بالشت و تشکتم بازی می کنی چند روزی هم هست تابتو درست کردیم و هر وقت توش میزاریمت خوابت می گیره ...
11 تير 1394

ختنه کردن پسری

پسرک ناز مامان! امروز چهارشنبه ساعت 3 بعداز ظهر من و بابایی و عزیز جون شما رو بردیم مطب دکتر برای ختنه. بابایی تو مطب نیومد من و عزیز جون رفتیم، دکتر منو تو اتاقش راه نمی داد منم گفتم باید پیش پسرم باشم اونم قبول کرد و گفت پس پشت پرده باش و برا پسرت شعری ک دوس داره بخون من اولش پشت پرده بودم دلم طاقت نیاورد اومدم پیشت، دکتر گفت حق نداری به دست من نگاه کنی من سرم ندارم بهت وصل کنم. گفتم نه نگاه نمی کنم بزارین پیشش باشم. برات شعر و لالایی خوندم اونجا خیلی زیاد گریه نکردی ولی وقتی اومدیم تو شهر که داروهاتو بگیریم تو ماشین اینقده جیغ می کشیدی که منم دلم می خواست جیغ بکشم اومدیم خونه بهتر شدی یه چن دقیقه ای جیغ می کشیدی باز می خواب...
16 ارديبهشت 1394

دمر شدن پسری

بسم الله الرحمن الرحیم عزیز مامان! گل مامان شما برا اولین بار شب دوشنبه 13 اردیبهشت 94 در ساعت 22:55 دقیقه بدون کمک من و بابایی دمر شدی و خودتم اینقده  خوشحال شده بودی که نگو. اون شب ما مهمون داشتیم. مهمونامونم دوست بابایی آقا مهدی و اعظم خانوم بودن با پسراشون بنیامین و محمد. چند روز بود که بابایی کمکت می کرد که بتونی دمر بشی برا همین باد گرفته بودی و هی می خواستی خودتو به شکم بندازی. از این کار خوشت میاد و دوست داری همیشه رو پات بایستی. الهی که همیشه توکلت بخدا باشه و رو پا خودت بایستی و دستت تو دست خدا باشه پسر مامان
14 ارديبهشت 1394

جشن حضرت علی(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم پسرم! روز جمعه 11 اردیبهشت رفتیم همگی خونه بابا حاجی چون قرار بود که شب بریم امامزاده سلطان حسین برا جشن شوهر عمه کبری هرسال تو امامزاده برا ولادت حضرت علی جشن می گیره و ما هم میریم تو جشن. من و بابایی سه ساله میریم ولی تو قرعه کشی هیچی برنده نمیشیم ولی امسال با شانس شما هر دومون برنده شدیم. عمه کبری یه عکس از تو و  محمد مهدیشون گرفت که من میزارم که ببینی. محمد مهدی خیلی دوست داره منم دوسش دارم . همیشه بهم میگه ما ان شاالله قراره یه داداش بخریم اسمشو بزاریم محمد، ولی باز میگه چون با محمد شما قاطی نشه ما میزاریم محمد پارسا. میگه داداش من با محمد شما بازی کنه منم مواظبشون باشم. من براش دعا می کنم ...
13 ارديبهشت 1394

پایان سه ماهگی

                 بسم الله الرحمن الرحیم قندعسل مامانی! پایان سه ماهگی و ورودت به چهار ماهگی مبارکت باشه عسیســــــــــــــــــــم. چقد زود سه ماه تموم شد . اینقده روزای با توبودن برامون شیرین بوده که اصلا باورم نمیشه که الان شما سه ماهه شدی گلم! این عکس روخودم برات طراحی کردم:               ...
10 ارديبهشت 1394