حس پوچ مادری
سلام عزیز دور مامان دیشب بابایی با دوستاش رفته بود چهارشنبه سوری و من تنها تو خونه بودم یهویی دلم درد گرفت و رفتم wc که لکه های خون دیدم و همونجا اختیار چشامو از دست دادم و زدم زیر گریه اصلا باورم نمی شد اومدم بیرون و راه می رفتم تو خونه و با صدای بلند گریه می کردم خوب شد بابایی نبود و تونستم یه دل سیر گریه کنم. ولی خدا رو شکر ناشکری نکردم و فقط دعا می کردم که خدا امید هیچ کس رو ناامید نکنه و تو رو زودتر بهم بده .بابایی قبل رفتن به نوین خیلی باهام حرف زد که ما تلاشمونو می کنیم ولی ممکنه جواب نده و اونوقته که اگه شکرگذار خد...
نویسنده :
مامان آقا محمد و فاطمه خانوم
16:54