خدایا شکرت
به نام خداوندی که داده اش نعمت و نداده اش رحمت است
با عنایت خداوند منان و متعال من و شوهرم به آنچه خواسته ی قلبی یمان بود رسیدیم.
خدایا شکر
من از 28 اسفند که آخرین پریودم بود دیگه پریود نشدم و تست حاملگی هم زیاد داده بودم ولی طبق معمول همیشه منفی بود.
بخاطر همین شروع کردم به رازیانه خوردن و بومادران و شوید جوشوندن و خوردن.
بعد یه هفته هم دیدم خبری نیست دو تا آمپول پروژسترون زدم تا پری زودتر بیاد ولی دیدم خبری نشد و حالت تهوع گرفته بودم و میلی به غذا نداشتم و خیلی هم خوابم می اومد.
به شوهرم گفتم فک کنم از بس دارو گیاهی خوردم کلا یه مریضی گرفتم اصلا فکرم به بارداری نمی خورد آخه قبل امپول زدن باز تست زدم منفی شد.
رفتم دکتر گفتم یه سونو بنویس ببینم کیست ندارم اونم معاینه کردو برام سونو نوشت
منم با شوشو رفتم سونوگرافی و رفتم رو تخت خوابیدم و خانومه تا اون ماسماسک سونو شکمی رو رو شکمم گذاشت به منشیش که داشت تایپ میکرد گفت ساک حاملگی
با خودم گفتم اشتباه شنیدم
پرسیدم چی گفتین گفت هیچی حامله ای
منو میگی دست و پام به لرزه افتاد و عرق کردم که نگو گفتم دارین اشتباه میکنین خانومه تعجب کرد گفت اشتباه چی؟!!!
گفتم من نابارورم و 8 ساله منتظرم این ماه دارو نخوردم که بخام حامله باشم اون حتما کیسته و شما دارین اشتباه میگیرین با جنین یهو یه صدایی پخش کرد که دلم هوری ریخت پایین صدای تالاپ تلوپ قلب یه فرشته
گریم بیشتر شد گفت تا حالا دیدی کیست قلبم داشته باشه
خانوم تو 6 هفتته و هنوز خبر نداشتی
گفتم خانوم من به خاطر اومدن پری اینقده دارو خوردم و امپول زدم
گفت همون امپول خوب بوده و بچتو نگه داشته
بازم باورم نمی شد هی اون صدای قلبو پخش می کردو می خندید
گفتم دیگه پخشش نکنین
گفتم برم آزمایش بدم گفت میخای برو ولی لازم نیست
اومدم تو ماشین پیش شوهرم تا درو باز کردم اشکم در اومد و گفتم دکتره میگه حامله ای تا اینو گفتم اونم زد زیر گریه و منو بغل کرد خوبه ساعت دو نیم بعدازظهر بود و خیابون خلوت.
هردومون خوب گریه کردیم و اومدیم خونه
هنوز باور نمی کردم که خدا بهمون نی نی داده
فورا شوهرم زنگ زد خونه پدرشوهرمو خبر داد اونام گریه میکردن
منم زنگ زدم خونه مامانم و به مامانم گفتم و گریه کردیم.
خدا آنچنان سوپرایزی کرد تو ماه شعبان که خودمم اصلا باور نمی کنم.
ان شاالله نصیب همه ی اونایی که بچه دار نمیشن به همین زودی بشه
الهی آمین.