دوتا مروارید سپید
گلم!
یه چند روزی بود حسابی اذیت می کردی و همش گریه می کردی، به بابایی گفتم که ببین محمد دندوناش در نیومده اونم دست زد به لثه هات و گفت نه خبری نیست. تا اینکه بهت آب دادم دیدم لیوان صدا میده قاشق تو دهنت کردم دیدم اونم صدا میده فورا دست تو دهنت کردم دیدم لثه هات تیزن، به بابایی گفتم بچم دندون در آورده و تو می گی خبری نیست!؟
الهی مادر قربون اون مرواریدای سپیدت بره که چقده ناز شدی
هر کاری کردم که از دندونات عکس بگیرم نزاشتی گلم!
دندان تو تا روی نشان داد ، نشان داد
فرخندگی و شور که هر لحظه فزون باد
دندان تو و بخت من و بال ملائک
یک رنگ ، سپیدند ، سپیدند و خداداد
پسر مامان!
این رباعی رو بابایی سروده برا دندون در آوردن شما
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی