هشت ماهگی
عزیز مامان!
من بلاخره موفق شدم برات آش دندونی درست کنم. اون روز تو خیلی اذیت شدی چون من تنها بودم و بابایی هم خونه نبود تو هم هی بهونه می گرفتی و گریه می کردی. از این آش خودتم حسابی خوردی نوش جونت گلم.
برّه ی کوچولوی مامان!
امسال اولین سالی بود که شما عید قربان رو کنار ما بودی
ما همگی (عمه ها و دختراشون و پسراشون) بجز عمو که تهران بودن ، خونه باباحاجی طبق هرسال جمع شدیم و گوسفند قربونی کردیم و ناهارم همگی اونجا آبگوشت خوردیم
اینم عکس شما و بابا حاجی
الهی مادر قربون این ژست گرفتن بره
الهی قربون اون لب پر خندت برم مــــــــــــــــــــــــــادر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی