حس پوچ مادری
سلام عزیز دور مامان
دیشب بابایی با دوستاش رفته بود چهارشنبه سوری و من تنها تو خونه بودم یهویی دلم درد گرفت و رفتم wc که لکه های خون دیدم و همونجا اختیار چشامو از دست دادم و زدم زیر گریهاصلا باورم نمی شداومدم بیرون و راه می رفتم تو خونه و با صدای بلند گریه می کردم
خوب شد بابایی نبود و تونستم یه دل سیر گریه کنم. ولی خدا رو شکر ناشکری نکردم و فقط دعا می کردم که خدا امید هیچ کس رو ناامید نکنه و تو رو زودتر بهم بده .بابایی قبل رفتن به نوین خیلی باهام حرف زد که ما تلاشمونو می کنیم ولی ممکنه جواب نده و اونوقته که اگه شکرگذار خدا باشی یعنی خواست خدا برات مهمتر از خواست خودته ، برا همین من تو رو سپردم به خدا و ازش میخوام هر چه زودتر صلاح من و بابایی رو در داشتن تو مقرر کنه
گلم بازم کنارم نموندی و منو تنها گذاشتی ولی بازم من منتظرت می مونم و دست از تلاش و دعا برنمی دارم.
این لباسا رو برات عیدی گرفتم و گفتم اگه بیای پیشم به بابایی میگم بقیه ی سرویسشو اون بگیره
ولی حیف که نیومدی اینا رو هم به بابایی نشون ندادم
امسال سال اسب هستش امیدوارم اسب آرزوهای همه بخصوص منتظرا بر وقف مرادشون بتازه و نوید اومدن نی نی رو به زندگیشون بده
الهی آمین