یه ماه به تولد
عزیز مامان سلام
به حساب سونو آخری که رفتم گفتن هفتم بهمن میای بغلم، الان درست یه ماه دیگه تا به دنیا اومدنت باقی مونده و شوق دیدنت داره روزا رو برام طولانی میکنه.
هر روز روزا رو میشمرم و به تقویم نگاه می کنم و با بابایی در مورد اومدن تو صحبت می کنیم. چقد حس خوبیه!
عزیز مامان! بابایی میگه میخوام ان شاالله محمدم سرباز امام زمان باشه. منم میگم ان شاالله.
دوست دارم خادم و دوستدار اهل بیت باشی و اونا هم در کل زندگی کمکت کنن.
دیگه میفهمم که جات تنگ شده و فک کنم داری اذیت میشی یه ماه دیگه تحمل کنی به دنیا میای و می تونی پاها و دستاتو تا جایی که میتونی دراز کنی و اینجوری جمع نباشی گلم.
هر روز داری سکسکهمیکنی و میگن برا بچه خیلی خوبه. خدا رو شاکرم که تا الان همه چیت نرمال بوده و ان شاالله که دنیا اومدنتم خوب و طبیعی باشه و تو هم سالم باشی و منم به آسونی دنیات بیارم.
امروز عزیز جون اومد و سیسمونیتو چیدیم و قراره پنج شنبه جشنشو بگیریم. امیدوارم از وسایلی که عزیز جون برات خریده خوشت بیاد و بسلامتی استفاده کنی. ازشون تشکر می کنم بابت خرید این وسایل ها که برات خریدن دستشون درد نکنه ان شاالله با آقا جون هردوشون برن مکه و کربلا.